به نام خدا
سلام بر مهدی فاطمه عج
حدیث ولایت عشق (1)
این شماره: زهرا زهراست به پاکی زلال شبنم ولایت و روشنایی نیلوفران آبی سجاده های عشق
زهرا زهراست; چرا که تضمین خلقت است و کلمه خدا در کوثر و زمزمه مناجات .
اى مونس على ! شب از آن هنگام که تو را بدرقه کرد، عزیز شد و دریا از داغ تو متلاطم و مواج و زمین آن دم که تو را در آغوش گرفت، جاودان گشت
زهرا جان ! اى کلید راز ناپیداى نخلستان ! اى آن که شبها و روزها ریشه در کربلاى در و دیوار تو دارند; داغ دیدهتر از تو آیا کسى هست؟
تو را سرزمین اى داغدار، سرهاى بردار، شبهاى مدینه و کودکان گرسنه مىشناسند . تو که هم ریشه باران و جارى . . . اینک این دل غریب هر شب به یادت بهانه مىگیرد . . . .
: . . . گل خوشبوى محمدصلى الله علیه وآله چشمه سار عشق را به سوى آبى بىکران مهر تو جارى مىسازم و گلدسته خیال را راهى لاله زارت مىکنم .
آلالهها در فراسوى زندگى تو را معنا مىکنند و نیلوفر، زندگى تو را تفسیر مىکند . : نرگس نگاهت را زنده و یاس چهره نیلىات را نمایان . شب از سکوتت مىگوید و باد آهنگ مظلومیتت را مىنوازد .
سکاندار کشتى جان على! با دل على چه کردى که بعد از تو پشتش خمید . بار غم هجر تو یگانه با او چه کرد که نداى واغربتا را دل سیاه شب در چاه سر داد . سایبان مهر تو با او چه کرد که بعد از تو دل از همه خلق برید .
حکایت على حکایتیک شب است . قصه او غصه آن روى کبودى است که در سیاهى شب بر او هویدا شد . قصه او غصه آن بازوى کبود و پهلوى شکسته است که در تاریکى شب بر او نمایان شد . قصه او، غصه آن جانماز نیمه باز و چادر خاکى است . غصه آن میخ و در نیم سوخته . غصه او قصه خانه بىفاطمه است . . .
فاطمه شخصیتى آسمانى است; چرا که در تبلور نگاهش، معصومیت موج مىزند . او ساربان کاروان بیدار رؤیایى است . فاطمه شخصیتى آسمانى است; چرا که از جهان چیزى نمىخواهد به جز سجاده و محرابى به خلوت ستارههایى که وقت نیایش آسمان را بیفروزند و پنجرهاى که هر صبحگاه سفره آفتاب را گشاده ببیند . . . او آسمانى است، چرا که نگاه آسمانىاش، ابرها را در خود دارد و دستهایش چه روشن تاریکىها را درو مىکند . . .
وقتى خورشید وجودش بر زمین تابیده گلها خندیدند، بلبلان آواز سردادند، فرشتگان در عرش حلهله کردند، پروانهها به عین قدمش بر زمین فرشى از بالهایشان گشودند تا او قدم بر بال پروانهها بگذارند . . . او دریاى سخاوت، تکیهزده بر منبر درایت و کیامتبود . او منزلگاه نور، سجدهگاه تمامى ایمان بود . او رسیده به جاده بىانتهاى حقیقتبود . . . شرارهاى از وجود خدا که حرارتش به مرداب یخزده دنیا خورد و زمین زنده شد . . .
بخاطر صفات الهىاش، مش بر روى گل شقایق حک شده و در قلبها رسوخ کرده است . سحرگاهان نسیم این جمله را در گوش گلها زمزمه مىکند: «ان فاطمه سرا الهیا و معنى لاهوتیا» .
صداى آبشارها و رودخانهها را مىشنوم; نغمه سازشان آشناست . در این نغمه واژهاى است که هر روز به آن مىاندیشم . کوهها را مىنگرم که با تمام عظمت و عزور، نام آشنایى را بر لب دارند . باران به شوق او مىبارد و ابرها به یادش مىگریند . صحرا و دشتبه یمن وجودش سرسبز و با طراوتاند . و گلها بوى خود را از او به یادگار دارند . کهکشان در برابر عظمت او سر تسلیم فرود آورده و خورشید و ماه خجلاند در برابر انوار ملکوتىاش و امواج به حرمت او فرو مىنشینند . . .
شب آشناى نالههاى اوست . و کوچههاى سرد مدینه دلواپس تنهایىاش . بیابانها در فراق فاطمه خشکیدند و غرش ابرها همه حکایت از غم و اندوه مانده در گلوى فاطمه مىکنند .
همه هستى خدمتگزار بارگاه سلطانى اویند و فرش قدمش و سایهبان سرش بال و پر فرشتههاست . جنتبه بوى فاطمه عطرآگین است . آن دم که جمیع ملائک بر آدم سجده کردند، نیستسجده فرشتهها همه بر فاطمه شد . . .
سلام بر تو اى چتر نیلگون زندگىام . اى گنجینه پر رمز و راز هستى . اى یاس کبود! به چه مانند کنم تو را؟ یاس سپیدى که تند باد ستم بر گلبرگهاى لطیفش سیلى زد واو را پرپر کرد . دستهاى پینه بستهات را که نشان از رنجهاى زمانه دارد، چگونه ببوسم؟ چشمان نازنینت را که در زیر غبار سیلى ستم بر هم نهاده شدند، چگونه باز کنم؟ آن هنگام که دیگر پناهگاهى ندارم، تو زیستن را به من مىآموزى . من ساکن یاد توام . به من بگو آیا مرا از دو عالم سهمى هست؟ آیا در روز پرسش بخاطر سرود من نام تو مرا به بهشت راهى هست؟ آیا در آن هیاهوى ناگزیرند
مادرم بیاد همچون باران ببار بر سر زمین یخ زده قلبم و خردک گرمایى بر وجودم ببخش، بیاد خشکى گلدانهاى احساسم را ببین . تو مثل باران از آن سوى پنجره فرود مىآیى و من بىنصیبم . نگاهت را میلههاى پنجره ربودهاند و من گلهاى احساسم را از گلدان خشک قلبم که پشت پنجره نگاهم نشستهاند، بیرون مىکشم و به آن سوى میلهها مىافکنم تا زیر پاى باران بمیرند .
بگذار در زمزمه نامتبىپرده بگویم که نیک دریابند راز گل سرخ را . تو را چه حال است مسمار آهنین؟ چرا داغ سکوت بر لب؟ بگو تن زهرا را چون شکافتى؟ نکند تو نیز آرزوى هم آغوشى زهرا را داشتى .
آى در خشکیده سوخته! به غم بنشینى . چرا سکوت حیا برگزیدى؟ شرمتباد، زهرا را در خود شکستى .
اى قلم از زهرا ننویس . زهرا نوشتنى نیست . گفتنى نیست . باور کن زهرا اشک است; بعض غم آلود، راز سکوت .
بگذار پیراهن هزار وصله بگوید چگونه زهرا را در آغوش فشرد . پیراهن غربت زده! بگو چگونه همسفر بازوى کبود و تن سیاه او بودى . . .
شهادت حضرت زهرا (س) بر شما تسلیت باد
*معصومه